جدول جو
جدول جو

معنی سیه مغز - جستجوی لغت در جدول جو

سیه مغز
(یَهْ مَ)
کسی را گویند که سودا بر مزاجش غلبه کند و خلل دماغ داشته باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیه مغز
شخصی که سودا بر مزاجش غلبه کرده و خلل دماغ داشته باشد
تصویری از سیه مغز
تصویر سیه مغز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیز مغز
تصویر تیز مغز
کسی که زود خشمگین شود و تندی کند، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک مغز
تصویر سبک مغز
سبک سر، سفیه، ابله، سبک عقل، کم خرد، برای مثال سبک مغزان به شور آیند از هر حرف بی مغزی / به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را (صائب - لغت نامه - سبک مغز)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ مَ)
سبکسر. گیج. خرفت:
ز آنکه مرا رنج و خستگی ره قنوج
کوفته کرده ست و خیره مغز و سبکسار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ مَ)
تباه مغز. سبک مغز. مخبول. دیوانه. بی خرد. سست عقل. رجوع به تباه خرد و تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ / تُ مَ)
کم خرد. بی خرد. نادان. احمق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش. (ناظم الاطباء). کنایه از احمق و بی خرد. (آنندراج) :
بدو گفت موبد کانوشه بدی
تهی مغز را فر و توشه بدی.
فردوسی.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مرپای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
به که تهی مغز و خراب ایستی
تا چو کدو بر سر آب ایستی.
نظامی.
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر.
سعدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ مَ)
تیره باطن. سیاه درون. تیره و سیاه نهاد:
بدین هندسه ز آهن تیره مغز
برافروخت شاه آن نمودار نغز.
نظامی (از آنندراج).
، احمق و کودن. (ناظم الاطباء). رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ مَ)
بدمست. بسیار مست. (غیاث اللغات) (آنندراج). سیاه مست. طافح. رجوع به سیاه مست شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
بدبخت. بی طالع. محروم. (ناظم الاطباء) :
چنین پنداشت فرهاد سیه روز
که او را بود خواهد نیک آن روز.
نظامی.
مجنون ز گزاف این سیه روز
برزد زدل آتشی جگرسوز.
نظامی.
، مظلوم. ستمکش، دلتنگ و حزین. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه روز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ مَ)
بیعقل و بی وقار. (غیاث) (آنندراج). سبک سر و سبکسار. (مجموعۀ مترادفات ص 207). سفیه. ابله. کم خرد. احمق. جلف:
سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی
بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را.
صائب.
خود ز سبک مغز و تندخوی چه خیزد
تا که شود کار ملک راست از ایشان.
سیدنصراﷲ تقوی
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
کندذهن. بی استعداد:
چو روسان سختی کش سخت مغز
فریبی بخوردند از اینگونه نغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیاه مغز
تصویر سیاه مغز
شخصی که سودا بر مزاجش غلبه کرده و خلل دماغ داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه روز
تصویر سیه روز
بدبخت و بی طالع و محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه مست
تصویر سیه مست
مست مست مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک مغز
تصویر سبک مغز
((~. مَ))
سبکسر، سفیه، سبک عقل، کم خرد
فرهنگ فارسی معین
بدبخت، بیچاره، شوربخت، مفلوک
متضاد: خوشبخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احمق، بی خرد، جلف، نادان
متضاد: خردمند، کله دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
Brainless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
stupide
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آدم نادان و ابله، نوعی پرنده، چرخ ریسک بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
חסר מוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
मूर्ख
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
bodoh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
ไร้สมอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
hersenloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
senza cervello
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
tonto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
sem cérebro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
无脑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
bezmózgowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
безмозкий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
hirnlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
безмозглый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مغز
تصویر بی مغز
頭の悪い
دیکشنری فارسی به ژاپنی